در آن دور دست بالای کوهی که پوشیده از درختان است ، آسمانش ابری است ، جنگلش سرد و تاریک .در این طبیعت بکر وجودم زنده می شود و چقدر زیباست این تنهایی . تنهایی که فقط من هستم و تو . با تو اُنس می گیرم و در دل این تنهایی با تو حرف می زنم . تنهایی را دوست دارم و چه زیباست این سکوت و خاموشی در دل شب. و در دل شب سفره ی وجود مرا پر از مائده های آسمانیت می کنی . نعمتهایی که جز در این سکوت و تاریکی نخواهم یافت . رهایم نکن و همیشه این اُنس را برایم ببخش . با وجودی خالی از ریا و خودنمایی به تو می رسم . چقدر این صاف بودن برای من لذت بخش است. صاف صاف همچون چشمه ای در مقابل تو اعتراف می کنم . این اعتراف نه مثل دیگر اعترافهاست که خود رنگ و بوی تو را دارد. تو با اعتراف من شیرینی درک محضر خود را به من می بخشی ، آنچه که هر کسی نمی تواند به آن رسد. تو مهربانی و این مهربانی از شور و شوق آتشم می زند. انگار دوست دارم از این همه عنایتت آب شوم .آنقدر غرق عظمتم می کنی که نمی فهمم .
Design By : Pichak |